هرچی دل تنگت میخواد بگو

هرچی دل تنگت میخواد بگو

هرچی دل تنگت میخواد بگو

هرچی دل تنگت میخواد بگو

بــدبختــی تــون رو بــه کســی نــگیـــد

خودتون یادتون میره اما بقیه خوب یادشون می مونه...

پشت هر مرد موفقی . . . بلاخره یه روز میخاره
چیه؟ فکر کردی می خوام بگم پشت هر مرد موفقی یه زنه؟ عمرا از این قصه تخیلی ها بگم

افسوس...
افسوس واسه تو ای دل ساده
که هرکسی واست عقده ای فرستاده

هرکی که اومد جلوت گفت دلسوز توئه

حالا میبینی باعث غم امروز توئه

تو میخواستی زیر پرچم هیچکس نری

به هر سیاست پستی تو نیشخند زدی

نگاها رو صدای تو شدن بیشتر شدید

ولی جوری که هستی تورو هیچکس ندید...

دلتنگی...

دلتنگی نه با قلم نوشته می شود،

نه با دکمه های ســــــرد کیبورد ....
.
.
دلتنگی را با اشک می نویسند

شاید میان این همه نامردی باید شیطان را بستاییم



که دروغ نگفت



جهنم را به جان خرید



اما تظاهر به دوست داشتن آدم نکرد!

پسری که خیلی دوست دختر داشت بالاخره عاشق شد و ازدواج کرد...!!!
بعد خدا بهش یه دختر داد...!!!
یه روزبهش گفتم که یادته چجوری اشک دختر ها رو در میاوردی...؟؟!!
حالا خودت هم دختر داری...!!
نظرت چیه...!!؟؟
تحمل اشکش و داری...؟؟!!
بهم گفت:فقط می تونم بگم پشیمونم و امیدوارم همه اونها که دلشون رو شکستم منو ببخشن...!!!
هیچ پدری طاقت دیدن اشکهای دخترشونداره..!!­!
پدر های آینده...!!به دختر دار شدنتون خوب فکر کنید...!!
زمین گرده ها...!!
وهمینطور برعکسش,دخترهایی­ کِ اینطوریند...!!
شماهم گوش به زنگ باشید...!!

چند روزه دل دیوونه
میگیره همش بهونه
آتیشم میزنه هر شب
جای خالیت توی خونه
دل من هواتو داره
دیگه طاقت نمیاره این
این دل همیشه گریون
مثل ابرای بهاره

کی تو رو دوستت داره قد یه دنیا
کی میخواد با تو باشه حتی تو رویا
دنبال جای پاهاته توی شنهای قشنگ و خیس دریا
نگو که رفتن تو سهم منه
دل من طاقت نداره میشکنه
نگو که باید جدا شیم
نگو قسمت من و تو رفتنه

اتفاقهایی هست که حسرت آن تا همیشه باقی میمانند مثل حسرت یک بار دیگر بوسیدن دستان مادر

شاگرد از استادش پرسید: عشق چیست؟
استاد در جواب گفت:به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور.
اما هنگام عبور از گندم زار به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای
بچینی.
شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت.
استاد پرسید: چه اوردی؟
و شاگرد با حسرت جواب داد: هیچ!
هر چه جلوتر میرفتم خوشه های پر پشت تری می دیدم و به امید پیدا کردن
پر پشت ترین تا انتهای گندم زار رفتم.
استاد گفت: عشق یعنی همین!
شاگرد پرسید: پس ازدواج چیست؟
استاد گفت: به جنگل برو و بلند ترین درخت را بیاور.
اما به خاطر داشته باش که باز هم نمی تونی به عقب برگردی!!
شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت.
استاد از او ماجرا را پرسید و شاگرد در جواب گفت:
به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم انتخاب کردم.
به سبب انکه ترسیدم اگر جلو بروم باز هم دست خالی برگردم.
استاد گفت: ازدواج یعنی همین!

*

حرارت لازم نیست ، گاهی از سردی نگاهت میتوان آتش گرفت

راست است که صاحبان "دل‌های حساس" نمی‌میرند !
بلکـه بی‌هــنگام "ناپـدیـد" مـی‌شـــــوند . . .

دلتنگم نه براى تو!
براى کسى که فکر مىکردم تو بودى:
این روزها هرکس گفت عاشقتم
بپرس تا ساعت چند؟؟

در دوری لذتی است که در با هم بودن نیست
چون در با هم بودن ترس از فراق است و در دوری شوق دیدار . . .

گمم نکن …
در گوشه ای از حافظه ات آرام مینشینم ، فقط بگذار بمانم . . .