هرچی دل تنگت میخواد بگو

هرچی دل تنگت میخواد بگو

هرچی دل تنگت میخواد بگو

هرچی دل تنگت میخواد بگو

آنتی عشق


راهی که باید برویم را رفتیم ، اشکهایی که باید از غم دلتنگی و دوری میریختیم ، را ریختیم ،

سختی هایی که باید در لحظه های عاشقی میکشیدیم ، را کشیدیم ،
هنوز هم راه نفسگیری تا پایان مانده است.
هر چه بود از تاریکی گذشتیم ، عاشق ماندیم و عاشقانه به پای هم نشستیم.
روشنایی نزدیک است عزیزم ، آن کلبه دور خانه عشق است .
همین که دستت را در دستانم گذاشتی ،
همین که پا به پای من تا اینجا آمدی نشان دادی که مرا دوست داری.
من نیز روشنایی را دوست دارم ، زیرا آنجا لحظه ایست که تو را در آغوشم میفشارم
و با تمام وجود با آرامش میگویم که دوستت دارم .
چیزی تا پایان راه نمانده ، هنوز باید چند فصل دیگر را به عشق هم سر کنیم.
هنوز باید برگها از درختان بریزد تا به انتظارت در یک عصر پاییزی بنشینم ،
هنوز باید باران ببارد تا به یادت در زیر آن قدم بزنم ،
هنوز باید درختان شکوفه کنند تا به عشقت گلها را بچینم و هنوز باید
با هم در کنار آن آبشار خیالی عکسمان را در آغوش هم نقاشی کنیم.
کاش این نقاشی حقیقتی بود از آن روشنایی که به انتظار رسیدن به آن ، لحظه شماری میکنیم .
تمام امیدم آنجاست که روشنایی پیداست.
آنجا که نوری است ، آغاز یک راه دوری است که برای رسیدن به آن تو را تا اینجا در قلب خود نگه داشته ام ،
و عاشقانه با تو مانده ام ، گرچه سوخته ام ، اما با همه این غم ها ساخته ام.
غم دلتنگی ات ، غم دوری ات ، ای وای از غم جدایی ات.
روشنایی نزدیک است عزیزم ، رسیدن به روشنایی ، پایان دلتنگیهاست .



نسوزان قلبم را ، تو که قلبم را به آتش کشیدی .
مگر قلبم چه گناهی کرده است که اینگونه باید در عذاب تو باشد.
مرحمی باش برای این دل خسته ،امیدی باش برای این قلب دلشکسته.
چرا میسوزانی قلبی که تو را دیوانه وار دوست دارد ،
چرا شکنجه میدهی قلبی که آرزویش خوشبختی تو است.
چرا با قلبم بازی میکنی قلبی که عاشق تو است ، چرا دلم را میشکنی ،
دلی که به انتظار رسیدن به تو است.
گناه من چیست عزیزم ، چرا مرا عاشق کردی و خودت را از عشق خسته .
من به امید همزبانی و همدلی با تو آغاز کردم ، چرا آن آغاز را به پایان رساندی
مرحم زخم کهنه قلبم باش ، این زخم را زخمی تر نکن ، این دل شکسته را خرد خرد نکن.
بگذار قطعه ای از این قلب در سینه ام بماند ، مرحم دردم باش ،
خیلی خسته ام ، مرحم دل خسته ام باش.
چشمهایم را به تو دادم تا عاشقانه به آن خیره شوی نه اینکه لحظه به لحظه اشکم را درآوری .
قلبم را به تو دادم که به آن عشق بورزی ، محبت کنی ،
نه اینکه آن را بسوزانی و بعد بی خیال از آن بگذری .
مرا پریشان نکن ، من صبر و طاقتی ندارم ، بی گناهم به خدا هیچ راهی ندارم.
چرا باید اینگونه مرا غمگین کنی ، چرا باید اینگونه مرا از خودت دلگیر کنی.
مرحم باش برای دل خسته ام ، آرام کن مرا از این حال و هوای ابری و دلگرفته ام.
خستگی زندگی را از تنم رها کن ، نه اینکه مرا از این که خسته ام خسته تر کن.
نسوزان قلبم را ، تو که مرا نابود کردی ، چه میخواهی از من ، من که در راه عشقت جانم را نیز فدایت کرده ام ….
سرپناهی باش برای دل عاشقم ، مرحمی باش برای دل خسته ام .




بشکن فاصله ها را ما در قلب همیم ، بین من و تو تنها یک قلب است
که نیمی از آن برای تو و نیمی از آن وجود من است .
بین من و تو هیچ فاصله ای نیست ، ما عاشقانه ادامه میدهیم ، هیچ سدی بین راه ما نیست .
بشکن فاصله را با لبخندی دوباره ، برایم بخوان مثل گذشته آواز عاشقانه.
چرا دلگرفته ای؟ چرا در غم تنهایی نشسته ای؟ بشکن این لحظه های دلتنگی را،
ببوس دوباره عکسهای یادگاری را ، حس کن مرا در قلبت ،
آیا دگر فاصله ای بینمان احساس میکنی؟
وجود تو را در قلبم حس میکنم ، همیشه احساس میکنم که در کنارمی ،
آنگاه که گرمی حضورت را در قلبم حس میکنم ، می تپد قلبم به عشق گرمای وجودت.
اینک من نیز حس میکنم به یادمی ، حالا که من به یادت ستاره ها را میبینم ،
تو عکس مرا در آغوشت گرفته ای و با آن درد دل میکنی .
بشکن فاصله ها را ، ما یک قلب عاشق در دو سینه ایم ، همیشه با هم و همیشه به یاد همیم ،
اگر حس کنیم میتوانیم در کنار هم نیز باشیم ، بشکن این لحظه های انتظار را ، منتظر چه هستی ،
دیگر چه میخواهی ، من هستم و تو هستی و یک عشق جاودانه و صادقانه.
بشکن آن بغض دیرینه را ، برای آخرین بار بگذار اشکهای دوری و دلتنگی از چشمانت سرازیر شود ،
دلت را خالی کن ،
با لبخندی دوباره شادی هایت را همیشگی کن.
بشکن فاصله ها را ، ما اگرچه در کنار هم نیستیم ،
اما اینجا به عشق هم زنده ایم که این زیباترین لحظه عاشقانه است.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد