سالها بعد، یاد تو از خاطرم خواهد گذشت و نخواهم دانست کجایی اما، آرزوی من برای خوشبختی تو، تو را درخواهد یافت و در بر خواهد گرفت و احساس خواهی کرد اندکی شادتر و اندکی خوشبخت تر و نخواهی دانست که چرا…
سالها بعد، یاد تو از خاطرم خواهد گذشت و نخواهم دانست کجایی اما، آرزوی من برای خوشبختی تو، تو را درخواهد یافت و در بر خواهد گرفت و احساس خواهی کرد اندکی شادتر و اندکی خوشبخت تر و نخواهی دانست که چرا…
بــا دیدن بعضـے صحنـه ـها
نـه حق دارے داد بزنــے
نـه حق دارے گلـه کنـے
چــون دیگـه هـیچ ربطـے بـه تو نـداره
با دیدن بعضـے صحنـه ـها فقط خـرد میشـے
مثل دیدن " اون " بـا یکــے دیگـه
مثل استشمامـ بوے عطرش رو تـن یکـے دیگـه
یا بعضـے صحنه ـها
مثـل ...
سفیـــد شـدن دونـه دونـه از موـهات ...
با دیدن بعضـے صحنـه ـها فقط بـاید اشـک ریخـت
آتش زدن به یک “سرنوشت” کبریت نمی خواهد که !! “پـــا” می خواهد … که لگد بزنی به همه دارایی یک نفر … و … بـــــــــروی .. !!
دودی کـه از دَهـانـَـم بـیــرون میــایـَـد ،
دود ِ سیــگار نیــسـتـــ !
قَـلـبـَـــم ســوخــتــه !
دود مـیـکــــنـَـد
اگر می دانستی چقدر دوستت دارم سکوت را فراموش می کردی
تمامی ذرات وجودت عشق را فریاد می کرد...
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم چشمهایم را می شستی
واشکهایم را با دستان عاشقت بر باد می دادی
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم نگاهت را تا ابد بر من می دوختی
تا من بر سکوت نگاه تو
رازهای یک عشق زمینی را با خود به عرش خداوند ببرم
ای کاش می دانستی
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم هرگز قلبم را نمی شکستی
گرچه خانه ی شیطان شایسته ی ویرانی است
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم لحظه ای مرا نمی آزردی
که این غریبه ی تنها"جز نگاه معصومت پنجره ای
و جز عشقت بهانه ای برای زیستن ندارد
ای کاش می دانستی
اگر می دانستی چقدر دوستت دارم همه چیز را فدایم می کردی
همه آن چیزها که یک عمر برایش زحمت کشیده ای
و سال ها برایش گریسته ای
اگرمی دانستی که چقدر دوستت دارم
همه آن چیزها که یک در بندت کشیده رها می کردی
غرورت را.......قلبت را......حرفت را
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم
دوستم می داشتی
همچون عشق که عاشقانش را دوست می دارد
کاش می دانستی که چقدر دوستت دارم
و مرا از این عذاب رها می کردی
ای کاش تمام اینها را می دانستی
(مهسا)
پســر : سـلـام عــزیـــزم، چطــورے؟
دختــر : سـلـام گلـــم، خیـلے بــد ..
پســر : چــرا؟ چے شــده؟
دختــر : بـایـد جـدا بشیـــم
پســر : چـــــــــرا ؟
دختــر: یــہ خـانـوادہ اے مـטּ رو پسنــدیــدטּ واســہ پســرشــون، خـانـوادہ منــم راضیــטּ ..
الـانــم بـایــد ازت تشڪر ڪنــم بخـاطـر همـہ چیــز و بـایــد بــرم خــونـہ
چــوטּ مـــادر پســرہ اومــدہ میخــواد مــטּ رو ببینــہ...
پســر : اشڪات رو پــاڪ ڪــטּ...تــا بهتـــر جلــو چشــم بیـــاے...
چــوטּ مــادرم نمیخــواد عــروسـش رو غمگیــטּ ببینــہ...
من بــَرای تو چَتـ ـری بیش نـَبودمـ ،
بــــاران کِه تَمامـ شــُد فراموشـــمـ کـَردی . . .
تو تنهـ ـا همـ قدمـ ِ بارانـ ـی میخواستـ ـی !
امّا . . .
من خـود ِ بــــــــاران شــُدمـ بــَعد از آن !
✘..وقتـــــــی سرفه ام میــــ گیرد
همه بـــــا لیوانـــی آب
بـــ سراغم می آینـــــــכ
اما وقتـــــــیכلــــــم می گیرכ.........
بیــــــــــ خیــــــــال، بگذریــــــــــم.....✘..